نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

این دختره ما داریم

من : نازنین زهرا میدونی چند روز دیگه روز مادره باید برام کادو بخری نازنین زهرا : چرااااااااااا ؟ من : خوب باید برام کادو بخری دیگه همه برا ماماناشون کادو میخرن نازنین زهرا : نه برا تو نمیخوام بخرم برا بابا میخرم تو رو هم کشون میکنم (میکشم ) من نازنین زهرا  و احتمالا بابایی   ...
8 ارديبهشت 1392

چراااااااااا چییییییییییییی کجااااااااااااااااااااا

اینا مخصوصا چرا رو جدیدا در مقابل همه ی حرفام میگی نمیدونم ناراحت بشم بخندم چکار کنم دیگه دلیلی برای گفتن در مقابل چراهات ندارم فینگیلی   روزی صدبار میایی میگی امادم کن بریم خونه علی (پسر خاله فاطمه )   میایی میگی مامان چراغ کوچه رونه (هوا ) بعد اگر بگم آره میگی پس بیا بریم کجا ؟ پارک خبه اگر بگم نه میگی پس بریم پیش علی اگرم بگم خاموشه تا صبح میگی چرا ؟ حالام برم بخوابم بقیه شیرین زبونی هات باشه یه شب دیگه
7 ارديبهشت 1392

سفر نوروزی 3

از طبیعت که به سمت خوزستان اومدیم خشکی و گرما یکم خستمون کرد و دوست داشتیم زودتر برسیم دزفول خلاصه به هر زوری بود ساعت 7 رسیدیم دزفول خونه بابا بزرگ و خاله ناهید و یک هفته تقریبا اونجا بودیم و کلیییییییییییی خوش گذشت یک شب به صرف شام و ترامولین و فیلم ترسناک  و خواب خونه خاله نسرین رفتیم که از دزفول تا اندیمشک رفتیم ولی زود رفته بودیم و به مفع شما و سید سجاد و محمد امین شد که کلی قصر بادی و استخر توپ رفتید به قول خودت جامپینگ ! یک شبم خونه دایی علی به صرف شام مهمون دایی مرتضا پارک خانواده رفتیم که دوباره شما به فیض قصر بادی رسیدی و بعد رفتیم خونه دایی علی به صرف فیلم ترسناک و خواب صبحونه هم دایی برامون شیر برنج و سر شیر گ...
7 ارديبهشت 1392